آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سُرخ: احساس می‌کنم در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای چندین هزار چشمه‌ی خورشید در دلم می‌جوشد از یقین؛ احساس می‌کنم در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس چندین هزار جنگلِ شاداب ناگهان می‌روید از زمین. آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز در برکه‌های … ادامه خواندن آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!